دل من

با خدا باش تا خدا با تو باشد

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

۱۸
فروردين

سلام

                                  مسخ

نه غار کهف ، نه خواب قرون ، چه می بینم ؟
به چشم هم زدنی ، روزگار برگشته است
به قول پیر سمرقند
” همه زمانه دگر گشته است “
چگونه پهنه خاک
که ذره ذره آب و هوا و خورشیدش ،

چو قطره قطره خون در وجود من جاری ست ؛
چنین به دیده من ناشناس می‌آید ؟
میان این همه مردم ، میان این همه چشم
رها به غربت مطلق ،رها به حیرت محض
یکی به قصه خود آشنا نمی بینم .
کسی نگاهم

چون پیشتر نمی خواند
کسی زبانم چون پیشتر نمی داند
ز یکدگر همه بیگانه وار می گذریم
به یکدگر همه بیگانه وار می نگریم !”همه زمانه دگر گشته است ! “
من آنچه از دیوار ،
به یاد می آرم
صف صفای صنوبرهاست !
بلوغ شعله ور سرخ و سبز نسترن است :
- شکفته در نفس تازه سپیده دمان
درست گویی ، جانی ، به صدهزار دهان
 
   نگاه در نگه آفتاب می خندد ! -
نه برج آهن و سیمان
 ،  نه اوج آجر و سنگ
که راه بر گذر آفتاب می بندد !
من آنچه از لبخند
به خاطرم مانده است
شکوه کوکبه دوستی است ، بر رخ دوست
صلای عشق دو جان است و اهتزاز دو روح
نه خون گرفته شیاری ز سیلی شمشیر !
نه جای بوسه تیر !
من آنچه از آتش
به خاطرم باقی است
شراب روشن خورشید و ، گونه ساقی است !
سرود حافظ و جوش درون مولاناست !
خروش فردوسی است !
نه انفجار فجیعی ، که شعله سیال
به لحظه‌ای بدن صد هزار انسان را
بدل کند به زغال!

” همه زمانه دگر گشته است “
نه آفتاب حقیقت ، نه پرتو ایمان
فروغ راستی از خاک رخت بربسته است
و آدمی - افسوس –
به جای آنکه دلی را ز خاک بردارد
به قتل ماه کمر بسته است !
نه غار کهف ، نه خواب قرون

چه افتاده ست ؟
یکی به پرسش بی پاسخم جواب دهد !
یکی پیام مرا
ازین قلمرو ظلمت ، به آفتاب دهد !
که در زمین ، - که اسیر سیاهکاری هاست ، -
و قلب ها دگر از آشتی گریزان است
هنوز رهگذری خسته را تواند دید
که با هزار امید ،
چراغ در کف ،
  در جستجوی انسان است !

فریدون مشیری